..شده تا به حال وسط یک کابوس متوجه شوید دارید خواب میبینید و بعد سعی کنید خودتان را بیدار کنید ؟! ..ویا وقتی متوجه شدید با خیال راحت مخاطرات رویا را به شکل یک بازی شیرین بپذیرید ؟
..رویاهای شیرین چطور؟! ..رویاهایی که وقتی از خواب بیدار میشویم طعم آن هنوز توی رگهای ما جریان دارد .
ما در رویا رویا میبیینیم
باید خودمان را بیدار کنیم ؛ هرچند نمی دانیم آنور چه منتظرمان است
سالهاست که اردیبهشت می آید و با گلهایش مارا به تصمیمی وامیدارد؛ بعد خودش می رود و وامیگذاردمان تا تمام سال با تصمیمان سرو کله بزنیم تا سال بعد که دوباره بیاید و تکانمان بدهد .
ای اردیبهشت جان با تو هستم ، ..دیگرنه جایی برای ترسیدن از تو باقی نمانده و نه مسیری برای گریز از تو و اکنون میمانم جای خودم و با تو دست در گردن میشوم و هیاهوی بهاریت را خودم به جان میخرم ..به تمامی جان
سال نو ...روز نو....حال نو...
..و ما به انتها می رویم ، آغاز میشویم
بود و نبود میشویم
و آخری نداریم ما انگار
تبدیل میشویم و آنوقت دلتنگ قبلیمان میشویم
بیا شاد شویم از این نو شدن ها
بیا تو هم