سین *
سین *

سین *

چقدر میچسبد  یک فنجان پر از آرامش و عشق ؛ همین الان

Darkness2

...امروز صبح سیاهی بیشتر شده بود ،  بیشتر و بیشتر و بیشتر

آمد ه بود با سوغاتی های رنگارنگ  :سیاه زغالی، سیاه پرکلاغی ، سیاه کثیف ، سیاه بژ، سیاه دودی ...

Darkness

نمیدانم جنس تاریکی از چیست ؟!!

مبارزه میکنی ، مبارزه میکنی، مبارزه میکنی... کنار میآیی ،کنار میایی ، کنار میایی ... درکش میکنی ، درکش میکنی ، درکش میکنی ..دعا میکنی ،دعا میکنی ،دعا میکنی..

فکر میکنی کمرنگ شده و با یک دم خارج میشود ؛

ولی به یکباره با تمام سیاهیش فواره میزند و تک تک سلولهایت را شروع میکند به جویدن و تو خودت را تقدیم معبدش میکنی برای تقدس


چرا ؟ چرا واقعا ؟ ..مگر غیر از مبارزه و کنار امدنو و درک کردن و دعا کردن کار دیگری هم هست که باید انجام دهی و نداده ای ؟!!


چه میدانم ..شاید صبر کردن ! ...به شرط اینکه سیاهی تورا نخورد !

به شرط اینکه فردا صبح بلند نشوی و ببینی تبدیل شده ای به شوالیه تاریکی !



ای کاش آدمیزاد را نوری میبود که لحظه به لحظه راه درست را به او نشان میداد و محافظی که رفتن را برای او آسان مینمود