بازی بزرگترها بازی سختی است : همیشه باید درد بکشی، با خودت یا دیگری نزاع داشته باشتی ، غصه بخوری ، پرشوی از خشم وکینه وعصبانیت ودرد و بعد آدم خوبی باشی در خودت بریزی و سعی کنی خودت را کنترل کنی و از همه اینها بدتر مملو باشی از حسرت های ریز و درشت
انگار اگر آه نکشی و خاطره دردناک و اسف بار نداشته باشی بزرگ نیستی ، اگر پراز شکست و ناامیدی نباشی بزرگ نیستی ؛ و آنوقت از همه بزرگتر هم وقتی میشوی که پر از زخم زیلی باشی ولی با آن حال لبخند بزنی و مهربان و بخشنده باشی !
چند لحظه بازی را نگه دارید میخواهم از بازی خارج شوم !
بازی بزرگترها قواعدی دارد که دردآور است . برای اینکه هرکدام از قواعد را اجرا کنی بایستی بخشی از روحت رو گرو بگذاری و هرچه بیشتر درگیر بازی شوی به قواعد بیشتری نیاز داری و آنقدر پیش میروی که یکدفعه متوجه میشوی نمیتوانی نفس بکشی ...غرق در قواعد بازی شده ای و کل روحت را گرو گذاشته ای !
...لطفا نگه دارید !
بازی بزرگترها بازی حسادت ها ، رقابت ها ، خوب بودنها ، بخشنده بودن ها ، فداکار بودن ها ، صبور بودن ها ...چه بازی مضحکی !
در این بازی باید عاشق شوی ، عاشقت شوند ، باید کسی باشی ..باید تقلا کنی !..باید خودت را اثبات کنی ! باید از گذشته درس بگیری ، باید درست عمل کنی ، درست حرف بزنی ، درست رفتار کنی
...لطفا نگه دارید !
روح عزیزم ، روح نازنینم را برگردانید می خواهم خارج شوم از این بازی
در کودکی رویای بازی در زمین بزرگترها را در سرمی پروراندم و سرمست میشدم ، شکوه میدیدم و عظمت ، بازی تاج و تخت ..
تاج و تختتان پیش کشتان ، قواعدتان ارزانی تان ، بازیتان هم به کامتان شیرین ..فقط روح من را پس بدهید !
اشتباه بزرگی بود شرکت در ابن بازی ، بزرگ به اندازه همه روزهای رفته ..و البته حسرت نمیخورم ..چون حسرت جزو قواعد بازی بزرگترهاست
..الان دیگر خیلی خوب میدانم برای این بازی ساخته نشده ام
و خوشحال هستم ...که میدانم
با قلبی آکنده از سپاس و عشق
** اردیبهشت است :)