نتایج آمده بود .
قبول شده بود در مکانی دیگر ، دورتر از زادگاهش .
پر از شوق بود و هیجان .
مثل همیشه "پدر " فراخواندش تا راه و رسم رفتن را بیاموزدش .
پدر دو برگ کاغذ حاوی 12 اصل ، که با خط خوش و جلی خود ش نوشته بود به او داد وسخن آغاز کرد... او مودب روبروی پدر نشسته بود و گوش میداد وبا گفتن بله و تکان دادن سر تصدیق میکرد
اما ، افکارش جای دیگری در پرواز بود ..از میان سخنان پدر سوزن ذهنش روی یک مسئله
گیر کرد و برای لحظاتی افکارش را به خود متمرکز کرد :
"...تو بخواه و در جهت گام بردار، همه چیز به تو در همان جهت یاری خواهد رساند..
در برخی نیمه شب هاکه گاهی صدای زنگ ساعت بیدارم نمیکرد یا خواب برمن غلبه میکرد..صدای مادرت را میشنیدم که صدایم میزد و بیدارم میکرد ..بامداد که پرسش میکردم مادر ، اظهار بی اطلاعی مینمود ...بعدها شنیدم ، که او فرشته ایست مامور شده به انجام آن ..."
متحیر شد،
به نظرش جالب و مهیج آمد ولی نه هیجان انگیز تر از آنچه در ذهن میپروراند!
....
نزدیک به سه سیصد و شصت و پنج روز در هم تبدیل شدند و او در میان کش و قوسها ، کش می آمد و قوس بر میداشت ..
تابستانی گرم بود و پدر زیر سقف آسمان در خواب .
شب از نیمه گذشته بود که بالاخره او ومادر نیز نیز قصد خوابیدن کردند ..شب به خیر مهربانی بینشان رد و بدل شد ، " مادر " به اتاق درون سالن رفت و او
به سمت حیاط ، جایی که آنسوتر از پدر، آنطرف، پهن کرده بود .
جستی زد و پرید روی زیراندازی که حالا دیگر خنک شده بود . طاق باز دراز کشید و به ستاره ها
خیره شد . خوابش نمی آمد . افکار ریزو درشت بمبارانش کردند . دقیقه ای گذشت .
غلتی زد ..سایه ای توجهش را جلب کرد. " مادر " بود که از اتاق داخل حیاط بیرون آمد... چیزی در ذهنش برق زد :
" ..ولی مادر که رفته بود به اتاق توی سالن ..! " ...
...
مادر آمد بالای سر پدر ،
نشست ،
در گوش پدر زمزمه ای کرد،
پدر خواب و بیدار شد ، مادر
رفت آنطرف حیاط ،
در سایه دیوار ،
دقیقه ای نگذشت ،
ساعت زنگ زد ،
پدر بیدار شد ،
دکمه ساعت را فشرد و رفت به سمت شیر آب داخل حیاط .
او ، تاریکی را کاوید ،
....آنجا نبود ..
.. مادراز هر جا میخواست عبور کند لاجرم ، باید از جلوی او عبور میکرد ،
..کجا رفته بود ..؟! !!..
...
تحیرش را فرو نشاند ..،
مثل همیشه !
***
آن شب نیز در انتها لباس روشنش رابه تن کرد و روز دیگر لباس تیره اش و شب آمد وروز شد و روز آمد و شب شد ...
و او هنوز ،
گاهی "فرشته " به خاطرش می آید ...و باز.. تحیرش را فرو مینشاند !
* تقدیم به همه مادرانی که راه و رسم " فرشتگی " را میدانند و
تقدیم به همه پدرانی که فرشته شان را میشناسند
درود بسیار بر شما
و همه مادران فرشته وش و پدربان فرشته شناس
چه زیبا به تصویر کشیدید .
البته باید ببخشید شنگین کلک دعوت نبود . یواشکی آمد
نمی دانستم که بازهم می نویسید . موفق باشید
سلام بر جناب شنگین کلک !
خوش آمدید
حضرت عالی خودتان صاحبخانه اید ، دعوت نیاز ندارید !
هر چند اینجا چیزی برای پذیرایی نیست ..دیگر خودتان عفو بفرمایید به
بزرگی خودتان .
سپاس
سلام و درود بر سین گرامی
بی نهایت جالب و ستودنی ... قلمتان توانایتان جاوید ...
روز گشایش باب کعبه بر داناترین مولود خلقت پس از رسول الله (ص) بر جمیع بشریت ... بویژه حضرتعالی مبارکباد ...
بیکران باشید ...
درود بر جناب صهبانا
سپاسگزارم ، این قلم به لطف قلم حضرت عالی مینویسد.
سپاس از تبریک و بر شما پدر بزرگوار نیز مبارک باشد .
مسرور و به روز باشید
چشم ما روشن
خوشحالم دوباره هستید
دوستان قدیمی چون سنگ جواهر گرانبها هستند
درود بر شما
بسیار سپاسگزارم
آنچه باارزش است ، طبع روان جناب عالیست
سلام
ای جانم وبلاگ سین بازگشایی شده
چرا به من اطلاع ندادید؟
)) توجه می نمویی همین((
)) چشم ها رو می گم واقعا شوره
که تا به تاست شور باشه 


اما
دیگه دارم شک می کنم که این چشمام ((
من فکر نمی کردم چشمهای به این زیبایی
به هر حال خوشحالم بر گشتید
عزیزمییییییییییییییییییییییی
سلام افسانه فسونگر

خیلی لطف دارید خانم معلم عزیز
خبر مهمی نبود برای اطلاع دادن
نه عزیز این چه حرفیست ، چشمان شما به عسل میماند ..
سلام بر بانوی سکوت ... سین گرامی
چشممان به انتظار خشک شد برای پست جدید !
به صبر شما غبطه میخورم . یا ما را لایق نمی دانید و یا خودتان اصولا به سکوت علاقه مند هستید .
در هر صورت جسارت بنده را ببخشید . از دلتنگی بود ...
ببخشید که خلوت شما را به هم زدم ...
پیروز و رستگار باشید.
درود بر جناب سهبانای بزرگوار !
سفر به خیر ..خدا را شکر که از قطار وحشت به سلامتی گذر کردید !
این چه حرفیست ..بنده همیشه فکر میکنم ننگارم آنچه که در خوردوست نباشد . سکوت هم که بالاخره ..نمیشود که نباشد ..به همان هزار و یک دلیل !
البته تصور میکنم گفته باشم ..اخیرا به " فکر نکردن " نیاز افتاده است !
( و خوب یک درصد از این ننوشتن را هم اختصاص ذهید به کم کاری )
بسیار سپاسگزارم که قدم گذاشتید در این خانه ، گرمای ساکن تابستان
هم نسیم را بسیار خیر مقدم میگوید .
مسرور باشید
در این روز گرامی که رفتگان از آن بهره میبرند برای آرمیدگان عالم فیض تمنای علو درجه و رحمت افزون دارم ...
بویژه رفتگان از جمع شما و فرشته آسمانی تان .
بیکران و منشاء فیض الهی باشید.
از این نکه یادی از فرشته آسمانی کردید بسیار خوشحال شدم و سپاسگزارم.
امید که مسافران حضرت عالی نیز در سروری بی انتها باشند .
بینهایت سپاس
سعادتمند باشید
سلام سین عزیزم



ذوقو توجه بنما
قربون دل مهربونت
خاطرات کهنه ام یک ساله شد و ازتون ممنونم به خاطر تبریکتون وهم به خاطر تصاویر زیبایتان
شما اولین نفر وتنها کسی بودید که تولد خاطرات را به یاد داشتید
ازتون ممنونم
سلام
آمدنها فراموش ناشدنی هستند .
کاری نکردم عزیز
بازهم سلام و عرض ادب
خدمت شما . فقط خواستم حاضری ام
را بزنم . درود بسیار
درود بر جناب شنگین کلک
چه خوب که بالاخره سر از جیب مکاشفت دراوردید.
سپاس از لطف و توجه شما .
در سین نه باده ایست برای طرب ، نه درسیست برای عرضه و نه
استادی برای نمره دادن به حضور و غیاب ،
پس لاجرم اجباری هم نیست ، راحت باشید .
سلام سین عزیزم
ما معتقدیم که عشق سر خواهد زد
بر پشت ستم کسی تیر خواهد زد
سوگند به هر چهارده آیه نور
سوگند به زخم های سرشار غرور
آخر شب سرد ما سحر می گردد
مهدی به میان شیعه برمی گردد
یا امام زمان انتظار هم از نیامدنت بی تاب شد ...
میلاد بر شما وخانواده ی محترم مبارک
سلام بر افسانه ی فسونگر !
بر شما نیز مبارک باشد .
عذر بنده را بابت تاخیر در پاسخ پذیرا باشید ، در وطن نبودم .
سپاسگزارم
عزیز دل افسانه چرا دیگر نمی نویسید ؟
انشالله با یک پست جدیدی از شما خدمت می رسم
قربونت برم یه تکونی به این خونه بده خیلی آروم وساکته
در پیچ و خم و راست ! زندگی در حال قدم زدنیم ..ببینیم چه خبر است !
سپاسگزارم از اینکه سرزدید به این کوچه سار خموش .
در ضمن ..همه خانه ها که مثل خانه ی خاطرات و افسانه ها پر از
نور و شور نمیشود که !
سلام
زیبا مینویسید
پس چرا همه را در انتظار گذاشته اید؟
لطفا خمس افکارتان را بپردازید
سلام
و سلام بر دوست بسیار گرامی !
زیبا مینگرید که زیبایی در دیدگانتان است .
کمی در پیچ و خم جاده ها درگیرم ، عمری بود خدمت خواهم رسید .
بینهایت سپاسگزارم حضورتان و لطفتان را .