تفأل میزد .
از نوجوانی .
هرچه دم دستش می آمد برمیداشت :
کتاب درسی ، فرهنگ لغت ، رمان و ... " دفتر نقاشی " !
و چه درست بود همیشه !
* * *
روبرویم نشسته است .
میداند چه میخواهم .
با نگاهش روی زمین را میکاود . چشمش می افتد به "رساله سه اصل "* ، برش میدارد .
چشمانش را می بندد ، مثل همیشه ، انگشتانش موزون به حرکت در می آیند ...
و من ، نه مثل همیشه ،
- بسیار ثانیه ها در هم تبدیل شده اند -
مردمان چشمانم دیگر بزرگ نمیشوند ، صدای نبضم را نمی شنوم
انگشت اشاره ورقها را لمس میکند ،
نرم فرو میرود :
هیهات هیهات از خود چگونه توان گریخت ،هر جا که گریزی
خود با خود باشی و کدام شقاوت و بدبختی از این بیشتر
که کسی از خود ترسد و از خوی و عادت خود گریزد سیاه گلیما
در تو چندان رسوایی هست که شرح آن به سالها نتوان کرد
نفس را نهصد سر است و هر سری از فراز چرخ تا تحت الثری
نفس اژهارست او کی خفته است از غم بی آلتی
افسرده است
درست بود ... مثل همیشه !
* رساله سه اصل ملاصدرا
سلام آسمانی برسین عزیز
خدا رحمت کند فیلسوفانی چو اورا .
چه هیهات زیبا وبجایی برای همگان .
ازمعرفی این رساله تشکر بیکران.
سلام و سلام
به گمانم رحمت آنقدر زیادهست که همیشه همگان را در برگیرد....
درود
اول یک اشکال به اتخاب فونت خط
سین کرانسنگ
افکار متعالی را موریانه ای ننگارید!!!
اگر در بند همگونی واژه ها هستید همانقدر هم فکر چشمان ما باشید
یک کلیک مایه اش است که موریانه به پروانه تبدیل شود
آشکار و خوش رنگ
تازه شوق پرواز را هم به انسان میبخشد ...
ودوم اینکه
ما سر گردان و در بند چشمانی شهر آشوب هستیم
ما را با فلسفه و......اشتی ندهید که سخت هراسناکیم از تصادم اندیشه ها
بگذارید ساز خود را بزنیم شعر دلمان را بسراییم
و.........ماست خودمان را بخوریم!!!؟؟؟
نفس را تسبیح و مصحف در یمین
خنجر و شمشیر اندر آستین
مصحف و سالوس او باور مکن
خویش با او همسر و هم سر مکن
سوی حوضت آورد بهر وضو
واند اندازد ترا در قعر او