.. روی پله ها نشست و گفت :
زندگی یعنی چه ؟
گل خندید و جواب داد :
لغزش شبنم روی گلبرگ ، پرگشودن شاپرک اطراف هر برگ !
آسمان گفت:
تهی کردن بغضی که در دل پنهان است ، ریزش برفی که در زندان است !
غنچه گفت:
صبح شدن ، باز شدن ، ناز شدن !
درخت گفت:
نارسی را تا رسیدن در بر خود پروریدن !
باد گفت:
هوی و هو و درد دل با برگها و رودها و جویها گفتن !
ابرگفت:
با رقص باریدن ، به روی خاک نالیدن !
خاک گفت:
زندگی دادن ، فرش پهن یاسها و ارغوان بودن !
دریا گفت :
موج بودن ، در پس اهداف بودن !
دانه گفت :
روییدن ، کنار لاله ها بودن ،نگاه آسمان کردن ، طلوع خورشید را دیدن !
ماهی گفت :
باله ها را در پی امواج دریا موج دادن !
کبوتر گفت :
بالها را باز کردن ، پریدن ، آزاد بودن !
خورشید گفت :
تابیدن ، نور دادن ، مهر و عشق و روح دادن !
ستاره گفت :
خوب دیدن ، در شب تاریک و خلوت همدم شب بوی بودن !
زندگی گفت :
زندگی یعنی زیستن ، زنده و بیدار بودن ، زندگی یعنی پرستیدن ، خدای خویش فهمیدن !
سین: ۱۴ ساله !
سلام بسیار به مهربانترینم
امروز به من گفتند که شما دوباره وبتونو راه انداختید بسیار خوشحال شدم حیفه که نوشته های امسال شما در این فضا نباشد
سلام و سلام و سلام بر بانوی آسمانی عزیزم

خیلی خیلی خوش آمدید
سپاس ..البته این نوشته ها هیچ کدام مربوط به امسال نیستند .
بنده نیز همیشه از مطالب وبلاگتان بهره مند میشوم .
از این که سین و وبلاگ سین را مورد لطف قرار میدهید متشکرم.
سلامت و سعادتمند باشید .
درود
پس امسال از این جا شروع شد !
و شنگ خواب مانده بود و مادران فرشته نیز اورا بیدار نکردند
حال در انتهای این پست می نویسم :
سین: 14 ساله! گفت :
..................................................
شما می دانید چه گفت ؟
درود ..البته سال که نه به گمان هنوز آغاز شده باشد !
آن شنگین که ما میشناسیم ، همیشه بیدار است !
..نه نمیدانم !
شما چطور ؟!